This text is always repeated

ساخت وبلاگ

من واقعاً نمی‌خواستم اینطوری بشه. کل عمرم، زندگیم یه جوری بود که همیشه یه جای کار می‌لنگید. نه یه جای کوچیک ها، یه جای خیلی حساس و بزرگ می‌لنگید. جدا نمی‌خواستم اینطوری بشه. من کلاً آدمی هستم که قلبم نمی‌تونه آدم‌های زیادی رو خیلی عاشقانه دوست داشته باشه. برام کم پیش می‌آد این قضیه. وقتی هم پیش بیاد، اون قدر دوست داشتنم نسبت به اون آدم عمیق می‌شه، که خودش و تموم خاطراتش می‌شن یه قسمت از وجودم. یه قسمت خیلی بزرگ، و بعدش من باید با این قسمت زندگی کنم. نمی‌تونم بذارمش کنار، حداقل به این راحتی نمی‌تونم. با یه مدتِ خیلی زیاد بگذره. آخه آدم که به همین راحتی نمی‌تونه خودش رو تیکه تیکه کنه و بذاره کنار؟ اصلا چرا باید این کارو بکنم؟ چرا همیشه زندگی من باید اینطوری باشه؟ چرا باید همیشه یه تیکه به اضافه بشه که مال من نیست، که به درد من نمی‌خوره، که حالمو بدتر می‌کنه. چرا همیشه باید اون تیکه رو بندازم دور و از خودم جداش کنم. اصلا چرا؟ چون ضربه نخورم؟ به نظرت همین که من دارم وجودم رو تیکه تیکه می‌کنم، یه مدل ضربه خوردن نیست؟ من همش دارم ضربه می‌خورم، یه جورایی خودم دارم به خودم ضربه می‌زنم. ببین دیگه نمی‌دونم باید چیکار کنم، واقعا نمی‌دونم. خسته شدم از تیکه‌هایی که اضافه می‌شن و کَنده می‌شن. این اتفاق هر روز داره من رو خسته‌تر می‌کنه. هر روزی که می‌گذره، نابود شدنِ خودم رو می‌بینم. و این اتفاق‌ها هیچ ربطی به این نداره که روحم چقدر بزرگه. منم بالاخره اسیر یه سری چیزا می‌شم، بالاخره منم چیزی رو می‌بینم که نتونم آسون ازش رد بشم. اصلا چرا همش به من می‌گی خفه شو، دهنتو ببند؟ من نمی‌دونم تا کی باید خفه شم، تا کی باید بریزم توی خودم، تا کی باید بروز ندم؟ پس من دارم زندگی می‌کنم که چی بشه؟ بابا جان من می خوام آزاد زندگی کنم، می‌خوام رها باشم. نمی‌خوام خودم رو اسیر چیزایی بکنم که نصف جامعه اسیرش شدن. نمی‌خوام بپوسم توی خودم، مثل تموم مردمی که هر روز توی مترو می‌بینم. بهم می‌گن منتظر آینده باش. بهم می‌گن بگذر از خیلی چیزا چون بعدا ممکنه برات بد بشه. من کل عمرمو دارم واسه این که «بعدا» ممکنه چی بشه تصمیم می‌گیرم. من چیزی از لحظه‌هایی که دارم می‌گذرونم نمی‌فهمم. می‌خوام خیلی چیزارو تجربه کنم، می‌خوام لذت ببرم. چرا من باید بریزم توی خودم، چرا باید بشکنم یا این که توی تنهاییام گریه کنم. چون ضربه نخورم؟ پس الان چی؟ زندگی کردن مگه این نیست که برسی به چیزایی که دوست داری؟ پس چرا بهم می‌گی از چیزی که دوست دارم بگذرم؟ بگذرم که چی رو بدست بیارم؟ چیزی که هنوز مشخص نیست و یه احتماله؟ من الان دارم زندگی می‌کنم، پس الانم چی می‌شه؟ کی جوابشو می‌ده؟ باید بشم یه آدم خشک مثل بقیه؟ یه آدم که می‌تونه راحت از روی هرکس و هرچیزی رد بشه؟ مگه من می‌دونم چقدر زنده‌م؟ مگه می‌دونم چقدر قراره این‌جا باشم؟ چرا باید احساسات واقعی‌م رو بریزم دور و خودم رو تیکه تیکه کنم؟ می‌خوای اینقدر این اتفاق بیوفته که دیگه هیچ تیکه‌ای از وجودم باقی نمونه؟

#اچکان

53:)...
ما را در سایت 53:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : clown79 بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 17:31